نجات آب، نجات یزد

این داستان توسط خانم مهلا حسن‌زاده دانش‌آموز پایه هفتم مدرسه امام حسین بارجین میبد نوشته شده است و ایشان مقام سوم را در مسابقات 5 رشته داناب کسب کرده‌اند.

روزی بود و روزگاری یاسمن کوچولوی قصه‌ی ما هر روز صبح بیدار می‌شد و به مامان و باباش سلام می‌کرد و سریع می‌رفت توی حیاط، حوض خونشون را پر از آب می‌کرد و اصلا به نصیحت‌های مادرش در مورد کمبود آب توجه نمی‌کرد! تا این که روزی مشغول آب بازی بود که ناگهان قطره‌ی کوچکی از آب جدا شد و در مقابل چشمان مبهوت یاسمن شروع به سخن گفتن کرد:

آهای تو! اصلا می‌دونی داری چی کار می‌کنی؟ یاسمن جواب داد: بله که می‌دونم، دارم آب بازی می‌کنم! از نظر شما اشکالی داره؟ قطره‌ جواب داد: کمش نه اما زیادش آره!

یاسمن گفت: آب که همیشه هست اگه نباشه هم مشکلی پیش نمیاد! قطره‌ که عصبانی شده بود، جواب داد: اول اینکه آب هست اما مقدارش خیلی کمه و در عرض چند سال دیگه به جای اینکه دعوا سر نفت باشه سر آبه، در مورد قسمت دوم صحبتهات هم اگه آب نباشه هیچ کسی زنده نمیمونه! یاسمن که گوشش از این حرف‌ها پر بود گفت: همه همین رو میگن و باز هم به کارش ادامه داد.

چند روز از ملاقات یاسمن و قطره می‌گذشت که یاسمن طبق عادت هر روزه‌اش بلند شد و به طرف حیاط خانه رفت و شیر آب را باز کرد تا حوض را از آب پر کند، اما یک قطره‌ی آب هم از شیر آب پایین نیامد، که نیامد! یاسمن به شیر آب نگاه کرد و گفت: چه اتفاقی افتاده است؟!!! در همین هنگام قطره‌ی آب بیرون آمد، یاسمن از قطره‌ی آب پرسید: چرا آب قطع است؟! قطره‌ی آب جواد داد: مگر نگفتی که آب همیشه هست و اگر نباشد هم مشکلی پیش نمی‌آید؟ مگر تو نبودی که این حرف‌ها را می‌گفتی؟ یاسمن گفت: همین حالا هم می‌گویم.

قطره آب گفت: حالا که این طور است تا اطلاع ثانوی آب خانه‌ی شما قطع خواهد شد، قطره آب این را گفت و رفت....

یاسمن به آشپزخانه رفت و از دیدن آشپزخانه شوکه شد!!! آشپزخانه پر بود از ظرف‌های کثیف! یاسمن به مادرش گفت: این جا چه خبر است؟ مادرش جواب داد: آب قطع است، به همین دلیل نتوانستم ظرف‌ها را بشویم! یاسمن از آشپزخانه بیرون رفت و به حیاط بازگشت، از دیدن گیاهان و گل‌ها که همه پژمرده شده بودند، ناراحت شد. یاسمن به پدرش گفت: پدر چرا این گیاهان پژمرده شده‌اند؟ پدر گفت: آب قطع شده است، به همین دلیل نتوانستم به گیاهان آب دهم.

یاسمن رفت کنار حوض و گفت: اگر آب نباشد چه مشکلات دیگری پیش می‌آید؟ و با ناراحتی به فکر فرو رفت.

یاسمن کم کم چشمهایش را باز کرد و از خواب بیدار شد. خیلی سریع سمت حیاط رفت و شیر آب را باز کرد و دید که آب هست و  به گیاهان نگاه کرد که سبز سبز هستند، دوان دوان به سمت آشپزخانه رفت که دید همه چیز تمیز و مرتب است. مادرش گفت: یاسمن خوبی؟یاسمن لبخندی زد و گفت: بله خوبم، من فهمیدم که آب چقدر ارزشمند است و چرا ما باید آن را به درستی استفاده کنیم. مادرش لبخندی زد و گفت: بالاخره فهمیدی زندگی ما بدون آب امکان‌پذیر نیست؟ یاسمن گفت: بله فهمیدم و دیگر هر روز حوض را پر از آب نمی‌کنم، مادرش گفت: آفرین حالا که دختر خوبی بودی این جایزه‌ی خوشمزه برای شماست، یاسمن با خنده شکلات را گرفت و خورد.